سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در دعا هنگام باران خواستن گفت : ] خدایا ما را سیراب ساز به ابرهاى رام به فرمان ، نه ابرهاى سرکش خروشان [ و این از گفتار فصیح عجیب است ، چه او ابرهاى با رعد و برق همراه با بادها و آذرخشها را به شتران سرسخت همانند فرموده است ، که بار از پشت بیفکنند و در سوارى دادن سرکشى کنند ، و ابرهاى تهى از رعد و برق ترسناک را به شتران رام تشبیه کرده است که شیرشان را به آرامى مى‏دوشند و به آسانى بر پشتشان نشینند . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :25
بازدید دیروز :1
کل بازدید :8577
تعداد کل یاداشته ها : 8
04/4/8
6:11 ع

بخش-3

تاملی بر بنیان تاریخ نوشته های ناصر پورپیرار -3

با انکه دیر زمانی است نقدهایی پرشمار ؛ نیکو و شیوا در قالب کتاب ؛ مقاله و وب نوشت بر به اصطلاح تاریخ نوشته های ناصر پورپیرار نگاشته شده است اما این به اصطلاح تاریخنگار اندیشه گرا (!) بدون توجه به این انتقادها همچنان از پاسخگویی دوری گزیده و به فرافکنی های ناشیانه خویش ادامه می دهد . هر چند که خود او نیز به روشنی دریافته که دگر هیچیک از کسانی که در جستجوی حقیقت می باشند و کاوش و کنکاش در نوشتارهای تاریخی را دور از تعصبات قوم گرایانه پیشه خویش ساخته اند ارای او را با واقعیت یکسان نمی پندارند . به هر ترتیب فرافکنی و گزافه گویی های پیاپی این به اصطلاح تاریخنگار سبب گردید تا دگربار نگارنده به فراخوان او  برای تامل در بنیان تاریخ ایران جامه عمل پوشاند و باری دیگر در برخی از مباحثی که او بازگشوده اندکی درنگ کرده و اندیشیدن افزون پیشه سازد . بایسته است یاد گردد در این نوشتار  تلاش بسیار گشته تا از همان مطالبی که نویسنده مجموعه کتاب های « تاملی در بنیان تاریخ ایران » بدانها استناد نموده برای رد ادعاهای پرشمارش به کار گرفته شود و بدین ترتیب نشان داده شود که ارای وی تا چه اندازه از دست مایه ها و پشتوانه های علمی و نظری تهی است .


ـ ناصر پورپیرار در نوین ترین وب نوشته اش بدون رو نمودن کمترین سند و مدرکی که به هر دعوی تاریخی اعتبار می بخشد  بدون ذره ای ابهام ؛ دوران تسلط خشایارشاه و یورش او به یونان را افسانه ای دروغ و جعل دانسته است . اما برابر ان ضرب المثل معروف که دروغگو را فراموشکار نیز می پندارد انگار وی فراموش نموده که در یکی از اثارش با قاطعیت افزون نوشته است که « خشایارشاه با 1200 کشتی مصادره شده از بین النهرین و از مردم جنوب ایران ؛ به یونان لشگر کشید .»!!( پلی بر گذشته ؛ بخش اول ؛ ص16) هرچند که او در این نظر خویش نیز کمترین داده و سندی برای اثبات ادعای خویش مبنی بر مصادره شدن 1200 کشتی از سوی خشایار رو ننموده است ! به هر ترتیب در تایید این دوگانه گویی همین بس که او  در کتابی دیگر از تاریخ پایان سلطنت خشایار که اکنون به زعم او وجود تاریخی نداشته یاد کرده است !( برامدن هخامنشیان ؛ ص249)

ـ از دیگر سوی او در همین وب نوشته دعوی مسخره دیگری را نیز بیان داشته و نوشته است که «تاریخ هخامنشیان پس از پوریم و مرگ داریوش اول به پایان می رسد و تمام کرونولوژی موجود در باره ی دوران تسلط خشایارشا و داریوش و اردشیر اول و دوم و سوم، و ... به کلی افسانه ی جاعلانه و غیرمستند است . » اما انگار او خواسته یا ناخواسته در این مورد نیز به درد نسیان گرفتار و دچار دوگانه گویی شده است ؛ چرا که او بارها در کتاب خویش از حمله اسکندر مقدونی به ایران و نبرد او با هخامنشیان و «درنوردیدن سراسر امپراتوری هخامنشی» و سقوط تخت جمشید و اتش زدن ان به توسط او سخن گفته است . ( برامدن هخامنشیان ؛ ص 46 و پلی بر گذشته ؛ بخش سوم ؛ ص250) حتی از کتیبه ای قابل اعتماد از داریوش دوم نام برده ( ساسانیان ؛ قسمت اول ؛ ص184 ) و بر حضور تاریخی اردشیر دوم گواهی داده است !( همان ؛ ص189)  به راستی اگر امپراتوری هخامنشی با مرگ داریوش اول به پایان رسیده است اسکندر را چه نیازی به درنوردیدن سراسر امپراتوری هخامنشی بود ؟! و چه نیازی بود تا او سقوط تخت جمشید را وجهه همت خویش قرار دهد !؟ به راستی ؛ این دو پادشاه که پورپیرار خود از انان به عنوان شاهنشاهان هخامنشی نام برده است در صورت پایان سلسله هخامنشی پس از مرگ داریوش اول به کدامین سلسله متعلق بوده اند ؟ البته این دوگانه گویی این به اصطلاح مورخ در پاره ای اوقات به چندگانه گویی نیز دگرگون می شود ؛ چنانکه در کتابی دیگر اتش زدن تخت جمشید را دروغ بزرگ پنداشته و ان را « ساخته ذهن و فکر کارگزاران یهود » دانسته است !( همان ؛ ص289)

ـ یکی دیگر از ارای شگفت اور پورپیرار که در مورد ان مانور بسیار داده و قلم فرسایی افزون نموده ؛ کلنی های یونانی تبار خواندن اشکانیان است ( نگاه کنید به اشکانیان ). با این وجود او که انگار دچار بیماری الزایمر است در کتاب پلی بر گذشته خود اشکانیان را قومی شمالی که دارای ماهیت وحشی و مهاجم است نامیده است ! ( پلی بر گذشته ؛ بخش اول ؛ ص16) این ناپختگی پورپیرار در دروغ بافی انجا به اوج می رسد که او در همین کتاب اشکانیان را قومی پنداشته که سوغاتی جز ستیز و خونریزی نداشته اند ( همان ؛ ص16) اما در دیگر کتاب خویش انان را به رفتار دموکراتیکشان با بومیان ایران ستوده است !(اشکانیان ؛ ص305)

ـ پورپیرار در مورد ساسانیان نیز بسان اشکانیان چندگانه گویی افزون پیشه ساخته است و انان را در پلی بر گذشته همچون اشکانیان قومی شمالی خوانده است (پلی بر گذشته ؛ بخش اول ؛ ص16) اما در کتاب ساسانیان انان را مجعول و دروغین و « مفقود الاثر » خوانده است !( ساسانیان ؛ قسمت اول ؛ ص302 ) بی اعتمادی به گفتار پورپیرار انجا افزوده می شود که او در کتابی دیگر سخن از نامه پیامبر بزرگوار اسلام محمد (ص) به خسرو پرویز پادشاه ساسانی سخن گفته است(پلی بر گذشته ؛ بخش دوم ؛ ص101-100) ! به راستی اگر ساسانیان مفقودالاثران تاریخ بودند دریافت کننده ان نامه که پورپیرار تصویرش را نیز ضمیمه کرده است( نگاه کنید به ص101)  ( خارج از درست بودن یا جعلی بودن نامه ای که امروزه در دست است) که بوده و وابسته به کدامین سلسله بوده است ؟

ـ چنانکه در نقد پیشین خویش بر به اصطلاح تاریخ نگاشته های پورپیرار نیز یاداوری نمودم او در راستای نظریه پردازی به اصطلاح انقلابی خویش  وجود تاریخی قوم و سرزمینی به نام پارس را انکار می کند و با چشم بستن بر حقایق مشهود بیان می دارد که سرزمین و قبیله ای به نام پارس هرگز در ایران وجود نداشته است ! ( برامدن هخامنشیان ؛ ص255) اما شگفتی و سرگردانی از این نواوری های تاریخی پورپیرار ان زمان سبب پریشانی افزون اندیشه خوانندگان اثار او می شود که وی متن نامه پیامبر اسلام را به شاهنشاه ایران در کتاب خویش اورده و بر درستی ان گواهی می دهد . علت این سرگشتگی ان است که در نامه یاد شده محمد (ص) خود را پیامبر خدا و خسرو پرویز را بزرگ پارس خوانده است . به راستی تعبیر و تفسیر این به اصطلاح نظریه پرداز از واژه « پارس » به کار رفته در این نامه چه بوده است ؟

ـ انچه از مطالعه کتاب های ناصر پورپیرار بر می اید ان است که او در راستای اهداف خویش به قلم فرسایی افزون برای اثبات برتری زبان عرب بر زبان فارسی دست یازیده است و این تلاش بدانگونه بوده که از تفسیر به رای نمودن ایات قران کریم نیز رویگردان نبوده است . در حقیقت او بدون انکه اصل متن عربی ایه 103 سوره نحل را بیاورد از معنی فارسی ان را یاد کرده و ان را کنایه ای به سلمان فارسی بر می شمرد ( برامدن اسلام ؛ بخش اول ؛ ص74)  همان سلمان که به زعم او هرگز وجود تاریخی نداشته است !( برامدن اسلام ؛ ج3 ؛ ص229-169) 

« می گویند بشری این ها را به تو می اموزد . ان کس زبان گنگ عجم می داند و این قران با زبان فصیح عرب است . » ( برامدن اسلام ؛ بخش اول ؛ ص74)

با این وجود بنا به رسم جاودانه دروغ پردازان تاریخ ؛ این بار نیز پورپیرار از بیان دلیل برای دعوی خویش مینی بر اشاره خداوند به سلمان و زبان او رویگردان بوده و چونان همیشه در راستای الودن ذهن خوانندگان به اندیشه های نادرست ؛ به کارگیری تمامی شیوه های ممکن را پیشه خویش ساخته و بدون کوچکترین داده ای تاریخی چنین دعوی نموده است . بایسته است یاد گردد مفسران نامی قران کریم در اینکه منظور خداوند در این ایه که بوده در اختلافند و در تفسیر این ایه شریفه افراد مختلفی را مورد اشاره خداوند برشمرده اند ؛ از جمله انان ؛ الهی قمشه ای افرادی چون بلعام ترسا ؛ عایش ؛ نفیس ؛ غلامی رومی و سلمان فارسی را مقصود احتمالی  این ایه برشمرده است . ( قران مجید ؛ ترجمه الهی قمشه ای )

ـ نگارنده « مجموعه تاملی در بنیان تاریخ ایران » که در دروغین خواندن اثار نامبرده شده در الفهرست ابن ندیم قلم فرسایی بسیار نموده است از اشعار عربی به جای مانده از صدسال پیش از اسلام و حتی پیش از ان و نمونه هایی چون معلقات سبعه یاد کرده و انها را نشانه متمدن بودن بادیه نشینان عربستان در دوران پیش از اسلام پنداشته است !(پلی بر گذشته ؛ بخش اول ؛ ص61) با این وجود نگفته است که چگونه می توان غیر مجعول بودن این اثار را باور داشت ؛ در حالیکه برابر نظر او اغاز نگارش کتاب به خط عربی در قرن چهارم هجری بوده و خط عربی در قرن سوم هجری فاقد « جلا و پختگی و کارامدی کامل نگارش های مطول و مفصل » ( پلی بر گذشته ؛ بخش دوم ؛ ص37) بوده است .

اینان فقط مشتی بود نشانه خروار ؛ در اینده ای نه چندان دور ؛ دگربار در این مورد جستارهایی نوشته خواهد شد .

 

کتاب نامه : 

1- پورپیرار ؛ ناصر ؛ پلی بر گذشته ؛ برامدن اسلام ؛ بخش اول ؛ چاپ دوم ؛ تهران : کارنگ ؛1379

2- پورپیرار ؛ ناصر ؛ پلی بر گذشته ؛ برامدن اسلام ؛ بخش دوم ؛ چاپ دوم ؛ تهران : کارنگ ؛1380

3-پورپیرار ؛ ناصر ؛ پلی بر گذشته ؛ برامدن اسلام ؛ بخش سوم ؛ تهران : کارنگ ؛1380

4- پورپیرار ؛ ناصر ؛ دوازده قرن سکوت  ؛ برامدن هخامنشیان ؛ چاپ چهارم ؛ تهران : کارنگ ، 1379

5- پورپیرار ؛ ناصر ؛ دوازده قرن سکوت  ؛ اشکانیان ؛  تهران : کارنگ ، 1381

6- پورپیرار ؛ ناصر ؛ دوازده قرن سکوت  ؛ ساسانیان؛ قسمت اول ؛ سنگاپور : 1382

 

برگرفته از سایت آذرگشنسپ

لینک مطلب اصلی از سایت آذرگشنسپ

بخش2

بخش1